وقتی مامان کوچک بود!
گربه من نازنازیه! همش به فکر بازیه! گریه من ملوسه چه خوشگل و عروسه! وقتی که شب می شه چراغ خاموش می شه می ره تو رختخوابش تا صبح آفتاب بشه با دندونای تیزش با اون چشای ریزش می ره به دنبال موش شکار کنه اون باهوش! این شعر رو مامانی وقتی دبستان بودم گفتم و تا الان یادم مونده دوست داشتم تا پیر و خنگ نشدم واست بنویسم. ستاره گلم خوب خوب شده بالاخره دخترکم از اولین مریضی جدی خیلی قوی و سالم سربلند بیرون اومد. ولی کماکان بی اشتهاست و من بعد از هر وعده غذا به ظرفهای رنگارنگی نگاه می کنم که به امید اینکه بخوری هنوز پر از غذاهای جورواجوره! سرلاک! پوره میوه! میکس عدس پلو! و حتی سوپ مورد علاقه ات دیروز که واسه بابایی قورمه سبزی پخته بودم و...
نویسنده :
مامان هدا
13:47